دو یار زیرک و از باده ی کهن دومنی
دو یار زیرک و از باده ی کهن دومنی *** فراغتی و کتابی و گوشه ی چمنی
من این مقام به دنیا و آخرت ندهم *** اگرچه در پی ام افتند هر دم انجمنی
هر آن که کنج قناعت به گنج دنیا داد *** فروخت یوسف مصری به کمترین ثمنی
بیا که رونق این کار خانه کم نشود *** به زهد همچو تویی یا به فسق همچو منی
ز تند باد حوادث نمی توان دیدن *** درین چمن که گلی بوده است یاسمنی
ببین در آینه ی جام، نقش بندی غیب *** که کس به یاد ندارد چنین عجب زمنی
ازین سموم که بر طرف بوستان بگذشت *** عجب که بوی گلی هست و رنگ نسترنی
به صبر کوش تو ای دل که حق رها نکند *** چنین عزیز نگینی به دست اهرمنی
مزاج دهر تبه شد درین بلا حافظ *** کجاست فکر حکیمی ورای برهنمی
1. دو یار صاحبدل که راهی به عالم معنا داشته باشند، دو من شراب کهنه، آسودگی خاطر، کتاب شعر و نشستن در گوشه چمنی [بهترین آرزوی من است. ]
2. من اینجا و این مقام را با دنیا و آخرت عوض نمی کنم، اگر چه در پی من گروهی بیایند و مرا نصیحت کنند که این کار را انجام نده.
3. آن کسی که گوشه قناعت و خرسندی را به گنجینه دنیا فروخت، گویی یوسف زیبای مصری را به کمترین بها و قیمتی فروخته است. قناعت، مانند یوسف ارزشمند است.
4. ای واعظ و زاهد! بیا و ببین که رونق و اعتبار کارخانه هستی از زهد ریاکاری چون تو و از فسق و گناه من کم نخواهد شد.
5. از طوفان رویدادهای بد و ناگواری که پیش آمده، نمی توان دید که در این دنیا گل سرخ و یا گل یاسمنی بوده است، یعنی حوادث بد روزگار همه چیز را از بین برده است.
6. تصویرگری عالم غیب و پنهان را در آینه جام شراب ببین که کسی تاکنون چنین روزگار شگفت انگیزی را به یاد ندارد.
7. از این باد گرم و سوزانی که به سوی باغ وزید، شگفت آور است که هنوز بوی خوش گلی به مشام می رسد و رنگ سرخ نسترن باقی مانده است.
8. ای دل! بکوش تا در برابر حوادث ناگوار صبر پیشه کنی، چرا که خداوند چنین انگشتر با ارزشی را به دست دیو و شیطان باقی نخواهد گذاشت؛ حوادث بد، روزی به پایان خواهد رسید.
9. ای حافظ! سرشت روزگار در این حوادث ناکوار تباه شده است؛ کجاست اندیشه دانشمندی و تدبیر خردمندی تا چاره ای بیندیشد؟
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}